جدول جو
جدول جو

معنی نام خدا - جستجوی لغت در جدول جو

نام خدا
(مِ خُ)
لفظی است مثل ’ماشأاﷲ’ و ’چشم بد دور’ که با جمله ای می آید و کنایه از تمجید مضمون است. (از فرهنگ نظام). از جهت تیمن و تبرک در محل تعظیم و تحسین گویند. (آنندراج). بنام خدا! ماشأاﷲ! چشم بد دور!بنام ایزد! بنامیزد! عبارتی که دفع مضرت چشم زخم را گویند. (یادداشت مؤلف). در تداول، اغلب با عبارت ’ماشأاﷲ’ همراه است (ماشأاﷲ! نام خدا!) . و در موردتحسین و اعجاب و رفع چشم زخم گفته شود:
نام خدا چه کرده ای نرگس سرمه سای را
کز رگ جان گشوده ای پردۀ های های را.
ملا سالک قزوینی (از آنندراج).
دلبسته ام چو سبحۀ زاهد هزار جا
از بس شده ست زلف تو نام خدا! بلند.
(از آنندراج).
، به معنی قسم خدا. (غیاث اللغات از شرع الشعرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکدخدا
تصویر ناکدخدا
مرد زن نگرفته، مرد بی زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نام خواه
تصویر نام خواه
آنکه خواهان نام و شهرت است، نامجو، نام خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخدا
تصویر ناخدا
هدایت کننده و فرمانده ملوانان کشتی، کشتیبان، مخفّف واژۀ ناوخدا، برای مثال قضا کشتی آنجا که خواهد برد / و گر ناخدا جامه بر تن درد (سعدی۱ - ۱۴۲)
در امور نظامی افسر نیروی دریایی دارای درجه ای نظیر سرهنگ یا سرگرد نیروی زمینی
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، زندیک، ناپاک دین، ملحد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوخدا
تصویر ناوخدا
ناخدا، هدایت کننده و فرمانده ملوانان کشتی، کشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغ خدا
تصویر باغ خدا
صاحب باغ
فرهنگ فارسی عمید
موسوم. نامیده شده. رجوع به نام زدن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است. (برهان قاطع). خداوند کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء). خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خداوند و مالک کشتی. (از فرهنگ نظام) ، مجازاً رانندۀ کشتی. (فرهنگ نظام). و ملاح و فرماندۀ کشتی. کشتیبان. ناخفراه. (ناظم الاطباء). رئیس ملاحان در یک کشتی. ملاح. کشتیبان. کشتی کش. بزرگ کشتی. ربان. مهتر ملاحان:
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود.
سعدی.
کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است.
صائب.
ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید
کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها مرا.
امید همدانی.
مائیم که در بحر فنائیم همه
در کشتی عمر ناخدائیم همه.
حیاتی کاشی.
بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ((مدا)) ما را
نمیدانم خدامی بردمان یا ناخدا ما را.
عشقی (دیوان ص 261).
کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند
ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی.
؟
- امثال:
خدا کشتی آنجا که خواهدبرد
وگر ناخدا جامه بر تن درد.
در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن.
ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بی دین. ملحد. دهری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
راموز. ربان. ناخدا. ملاح. کشتیبان. فرمانده ناو. رجوع به ناخدا و نیز ناو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن احمد بن اسد بن سامان خدا، وی به سال 250 هجری قمری به جانشینی پدرش به حکومت فرغانه و سمرقند منصوب گشت و در سال 266 به فرمان المعتضد خلیقۀ عباسی به امارت سرتاسر ماوراءالنهر رسید و در سال 279 درگذشت و برادرش اسماعیل بن احمد سامانی جانشین وی گشت. (از تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، ج 1 ص 204 و 205). مؤسس دولت سامانیان در ماوراءالنهر است، اصل وی از خراسان است، از خاندان ایرانی معروفی که نسبت به ساسانیان می رساندند، جد بزرگ وی سامان در خدمت ابومسلم خراسانی بود و پس از سامان پسرش اسد جانشین او شد و در عهد خلافت هارون الرشید درگذشت، اسد را چهار پسر بود به نام های احمد و نوح و یحیی و الیاس. احمد به حکومت فرغانه رسید و نوح بر سمرقند و یحیی بر چاچ و اشروسنه و الیاس بر هرات امارت یافتند. احمدخوش رفتارترین برادران بود و چون به سال 250 در فرغانه درگذشت، هفت پسر از او باقی ماند که از آن جمله نصر به جانشینی پدر فرمانروای سمرقند و چاچ و فرغانه شد و خلیفۀ عباسی المعتمد بالله امارت او را بر ماوراءالنهر به سال 261 تأیید کرد. بخارا و غزنه هم به قلمرو او افزوده گشت. وی پادشاهی بخرد و متدین و ادیب و شاعر بود. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 337). و نیز رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ج 4 ص 333 و الکامل ابن اثیر ج 7 ص 151و النجوم الزاهره ج 3 ص 83 و تاریخ گزیده ص 377 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ شِ کَ)
خواهان نام. نامجو. شهرت طلب. حریص شهرت. آرزومند اشتهارو معروفیت. جویای نام و شهرت و افتخار:
کدام است مرد از شما نامخواه
که آید پدید از میان سپاه.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
مهر، نشان اسم، علامتی که از کسی در جهان باقی میماند، نیکنامی، آوازه، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ تَ)
نام به زبان آوردن. (ناظم الاطباء) ، نام کسی را زدن یا نام کسی را از دفتر زدن، بر نام او خط کشیدن. او را فراموش کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ)
مرد بی زن. (آنندراج). ناکدخدا. رجوع به ناکدخدا شود، ناخدا. ملاح. کشتیبان. صاحب کشتی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ)
مرد زن نگرفته و زناشوئی نکرده. عزب. (ناظم الاطباء). مقابل کدخدا. رجوع به کدخدا شود، زن شوهرناکرده. (ناظم الاطباء). توسعاً، زن بی شوی. زن شوی ناگرفته. (یادداشت مؤلف). دختر به خانه مانده. مؤلف منتهی الارب آرد: تحدبت المراءه، ناکدخدا ماند زن، زن بیوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ خِ)
گربه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
صاحب باغ. دارندۀ باغ: چون درآمد (دهقان) گفت (خواجه) تو خدائی ؟ گفت آری. گفت چگونه ؟ گفت حال آنکه پیش ده خدا و باغ خدا و خانه خدا بودم، نواب تو ده و باغ و خانه از من بظلم بستدند، خداماند. (منتخب لطائف عبید زاکانی ص 153 چ برلن)
لغت نامه دهخدا
آنکه خواهان نام است طالب شهرت نامجو: کدام است مرد از شما نام خواه که آید پدید ازمیان سپاه. (دقیقی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
نام کسی رابرزبان آوردن، یانام کسی رازدن، خط کشیدن نام او (ازدفتروغیره)، اورافراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخدا
تصویر ناخدا
خداوند کشتی و جهاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام دار
تصویر نام دار
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوخدا
تصویر ناوخدا
ملاح کشتیبان ناوخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنام خدا
تصویر بنام خدا
در آغاز سخن آید یعنی با نام خدا آغاز می کنیم: (بنام خداوند جان و خرد) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکدخدا
تصویر ناکدخدا
مردبی زن مقابل کتخداکدخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوخدا
تصویر ناوخدا
((خُ))
ملاح، کشتی بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخدا
تصویر ناخدا
((خُ))
کشتیبان، صاحب کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلام خدا
تصویر کلام خدا
سخن خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
دریانورد، کاپیتان، کشتیبان، ملاح، ناخداباور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرزندی که نام مرده ای را بر او نهند
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از صداهای له وا و سرنا را گوینددر فرهنگ دهخدا بام، بامب
فرهنگ گویش مازندرانی